اصطلاح همانندسازی فرافکنانه را در ابتدا ملانی کلاین، روانکاو بریتانیایی، در سال 1946 معرفی کرد. همانندسازی فرافکنانه شامل سه مرحله است. درمرحله اول شخص، بخشهای ناخوشایند خود (Self)اش را به شخص دیگری فرافکنی میکند. در مرحلهی دوم به گونهای رفتار میکند که شخص دریافتکننده با فرافکنی همانندسازی کند و در مرحلهی سوم شخص دریافت کننده را به نحوی وادار میکند تا بر اساس این همانندسازی دست به عمل بزند. برای مثال: من از مادرم خشمگین هستم. چون برایم پذیرش این خشم مشکل است آن را از خود، و یا بخشهای خوب ِ خودم جدا میکنم (دوپارهسازی) (spliting), و سپس به بیرون از خودم پرتاب میکنم یعنی احساس خشم را به او فرافکنی میکنم (فکر میکنم که او از من عصبانی است) و سپس به نحوی رفتار میکنم که از من خشمگین شود و بر اساس این خشم دست به عملی پرخاشگرانه و خشن بزند که در نهایت تاییدیست بر فرض اولیهي من (او از من عصبانی است). توجه داشته باشید که تمام مراحل فوق در سطحی ناهشیار رخ میدهند و شخص فرافکن از آنها آگاه نیست.
عموما همانندسازی فرافکنانه را تنها یک مکانیزم دفاعی قلمداد میکنند در حالیکه میتوان آن را شکلی از ارتباط و مدلی بسیار ابتدایی از روابط ابژه و همچنین مسیری در راستای تحول روانشناختی تلقی کرد. تمامی این چهار عملکرد در زمینهی تلاشهای ابتدایی نوزاد برای درک، سازماندهی و مدیریت تجربیات درونی و بیرونیاش و همچنین ارتباط با محیطش شکل میگیرند. دنیای ذهنی نوزاد و کودک دنیایی کاملا تخیلی و فانتزیگونه است. در تخیل نوزاد، اینکه او قسمتهای ناخوشایند درونش را به بیرون و به جان شخص دیگری بیندازد ممکن و منطقی به نظر میرسد و با گذر سالها این مکانیزم تقریبا به همان شکل فانتزیگونه و ابتدایی خود در ناهشیار ما باقی میماند و به فعالیت خود ادامه میدهد. نوزاد در ابتدای زندگی با حجم عظیمی از محرکهای پیچیده، گیجکننده و ترسناک روبروست. به اعتقاد وینیکات به کمک یک مادر به قدر کافی خوب ، نوزاد کمکم تجربیاتش را سازماندهی میکند. دراین روند او به اهمیت جدا کردن تجربیات خوب و خوشایند از تجربیات دردناک و ناخوشایند پی میبرد. این مدل از جداسازی به اصل اساسی سازماندهی و دفاعهای نوزاد در آن برهه از زندگی تبدیل میشود. (که گاه ممکن است تا بزرگسالی نیز ادامه یابد و در این موقعیت دیگر بیمارگون یا پاتولوژیک تلقی میشود.) در این راستا نوزاد دو نوع فانتزی ایجاد میکند یکی فانتزی فرافکنانه که در آن از شر قسمتهای بدِ خود رها میشود و آن را در درون دیگری قرار میدهد و دومی فانتزی درونفکنانه که در آن قسمتهایی از دیگری را درونفکنی میکند. این شیوه تفکر به نوزاد کمک میکند تا بتواند آنچه را که به لحاظ روانشناختی خوب است، از آنچه گمان میکند بد و خطرناک است جدا کرده و ایمن نگه دارد. تمامی این تلاشهای نوزاد در زمینه رابطهی دوتایی او و مادر اتفاق میافتد.
عملکرد چهارم همانندسازی فرافکنانه: تصور کنید کودکی از مادر خود که گاهی او را ناکام و یا با خواستهای او مخالفت میکند، خشمگین است و فانتزی ناخودآگاه نابودی مادر را در سر دارد و ازین میل به نابودی مادر نیز وحشت کرده است. کودک ممکن است چنین امیال مخربی را از خود جدا و به طور ناهشیار به مادر فرافکنی کرده و در تعامل واقعی با او احساساتی را در مادر ایجاد کند مبنی بر اینکه او (مادر) موجود بیرحم و خودخواهی است که میل به نابودی مانعی که میان او و خواستههایش قرار میگیرد دارد. برای مثال کودک ممکن است برای انجام تعداد زیادی از فعالیتهای روزمره از جمله لباس پوشیدن، دستشویی رفتن، مسواک زدن، به خواب رفتن، غذا خوردن و… رفتارهای لجبازانه از خود بروز دهد و مادر به شکلی غیرواقعگرایانه احساسی از خشمی ناکام شده و آماده برای کشتن این موجودی که در مقابل تمایلات او میایستد، را در درون خود حس میکند. تحمل این احساسات برای مادری که قبلا تعارضات شخصیاش را با امیال خشن و ویرانگرانه حل نکرده باشد، مشکل است. چنین مادری ممکن است وحشت کند و با کنارهگیری از کودک و اجتناب از لمس او، با این احساسات مقابله کرده یا ممکن است رفتارهای خشن و آزارگرانه از خود بروز دهد یا به شکل خطرناکی نسبت به کودک بیدقت و بیتوجه شود. او همچنین ممکن است به منظور ایمن نگهداشتن کودک، خشم و امیال نابودگرانهاش را به هدفهای دیگری همچون همسر، والدین، دوستان و همکاران منتقل کند و یا اینکه آنچنان از وجود چنین احساساتی دچار احساس گناه شود که رفتارهایی بیش از حد حفاظتگرایانه از خود بروز دهد به شکلی که اجازه ندهد کودک از کنارش دور شود و دست به ماجراجویی بزند و یا اینکه از دفاع جنسیسازی استفاده کرده و با نوازش دائمی کودک، به خود بقبولاند که لمس کردن او خطری برای کودک ندارد.