صبح که چشمانمان را باز میکنیم، قبل از آنکه به زیبایی طلوع خورشید یا برنامه روزانهمان فکر کنیم، یک ماشین حساب نامرئی در مغزمان روشن میشود. قیمت دلار؟ اجاره خانه؟ شهریه مدرسه؟ هزینه درمان؟
ما در دوران عجیبی زندگی میکنیم. دورانی که در آن ثبات، به کالایی کمیاب تبدیل شده و نوسان، تنها اصل ثابت زندگی است. اما آیا تا به حال فکر کردهاید که این بالا و پایین شدنهای نمودارهای اقتصادی، دقیقاً چه خطوطی را روی نوار مغزی و روان ما رسم میکنند؟
به عنوان یک روانشناس، من هر روز با مراجعانی روبرو میشوم که مشکلشان نه دعوای زناشویی است و نه وسواس فکری؛ مشکل آنها «فرسودگی ناشی از جنگیدن برای بقا» است. وقتی اقتصاد ناپایدار میشود، اضطراب در وجود انسانها «پایدار» و مزمن میشود. در چنین شرایطی، صحبت از “توسعه فردی”، “مطالعه کردن” یا “تربیت اصولی فرزند”، گاهی شبیه به یک شوخی تلخ به نظر میرسد.
در این مقاله، میخواهیم بیپرده و صریح درباره این زخم صحبت کنیم. میخواهیم ببینیم وقتی تمام انرژی روانی یک انسان صرف سیر کردن شکم و حفظ سقف بالای سر میشود، چه بلایی بر سر روح او و ترسناکتر از آن، چه بلایی بر سر «آینده کودکانمان» میآید؟
دویدن روی تردمیلِ تورم: سقوط هرم مازلو
برای درک وضعیت روانی امروز ما، باید به یکی از پایهایترین مفاهیم روانشناسی برگردیم: «هرم نیازهای مازلو».
آبراهام مازلو معتقد بود انسان برای اینکه بتواند به رشد، خلاقیت، اخلاقیات و شکوفایی (نوک هرم) برسد، ابتدا باید طبقات پایین هرمش محکم باشد. طبقه اول چیست؟ نیازهای فیزیولوژیک (خوراک، پوشاک). طبقه دوم؟ امنیت (امنیت شغلی، مالی، جانی).
در شرایط اقتصاد ناپایدار، زلزله دقیقاً در کفِ این هرم رخ میدهد. وقتی شما نمیدانید ماه بعد آیا میتوانید اجاره خانهتان را بدهید یا نه، مغز شما وارد فاز «حالت بقا» (Survival Mode) میشود.
در حالت بقا، مغز تمام منابع انرژی خود را روی “تهدید” متمرکز میکند. مثل انسانی که در جنگل با یک شیر روبرو شده است. آیا کسی که از دست شیر فرار میکند، میتواند به خواندن کتاب فلسفه فکر کند؟ آیا میتواند در کلاس آموزش زبان شرکت کند؟ خیر.
اینکه امروز میبینیم آمار مطالعه پایین آمده، خشونت بالا رفته و کسی حوصله یادگیری مهارتهای جدید (Soft Skills) را ندارد، ناشی از تنبلی یا بیفرهنگی نیست؛ ناشی از «کمبود پهنای باند شناختی» است. مغزِ نگرانِ نان، فضایی برای فکر کردن به رشد و آگاهی ندارد. ما در حال جنگیم، و سربازِ وسط میدان، نمیتواند به فکر دکوراسیون سنگرش باشد.
والدینی که حضور فیزیکی دارند، اما روحشان در صف نان است
بیایید به سراغ قربانیان اصلی این ماجرا برویم: خانواده و فرزندپروری.
پدری را تصور کنید که دو شیفت کار میکند تا فقط سطح زندگی سال گذشتهاش را حفظ کند. مادری را تصور کنید که مدام در حال مدیریت لیست خرید و حذف اقلام ضروری است. این والدین وقتی به خانه میرسند، دچار پدیدهای به نام «فرسودگی روانی» (Psychological Burnout) هستند.
فرسودگی یعنی “خالی شدن مخزن سوخت”. والدینی که دچار فرسودگی ناشی از فشار اقتصادی هستند:
- آستانه تحمل پایینی دارند: با کوچکترین شیطنت کودک، منفجر میشوند و فریاد میزنند.
- حضور کیفی ندارند: جسمشان کنار کودک است، اما فکرشان درگیر قسط عقبافتاده است.
- احساس گناه میکنند: آنها میدانند که باید برای کودک وقت بگذارند، کتاب بخوانند و بازی کنند، اما “نایِ” آن را ندارند.
این والدین، “بد” نیستند؛ آنها “خسته”اند. خستهتر از آنکه بتوانند صبور باشند. تربیت فرزند نیازمند “آرامش” و “امنیت خاطر” است، دو عنصری که تورم آنها را بلعیده است. نتیجه؟ والدینی که فقط تلاش میکنند بچهها را “سیر” نگه دارند، نه اینکه آنها را “تربیت” کنند.
تزریق «ترس از آینده» به رگهای کودکان: ما داریم چه نسلی میسازیم؟
این بخش، ترسناکترین قسمت ماجراست. کودکان ما کور و کر نیستند. آنها ضبطصوتهای هوشمندی هستند که نه تنها کلمات، بلکه «ارتعاشات» و «اضطراب» والدین را جذب میکنند.
وقتی در خانه مدام صحبت از گرانی است، وقتی چهره پدر همیشه درهم است، وقتی مادر با دیدن قیمت روی لباس آه میکشد، کودک پیامی دریافت میکند که برای سلامت روانش سمی است: «دنیا جای امنی نیست.»
ما در حال تربیت نسلی هستیم که با «ذهنیت کمبود» (Scarcity Mindset) بزرگ میشود. این ذهنیت چه ویژگیهایی دارد؟
- اضطراب مزمن: کودکی که نگران است مبادا فردا چیزی برای خوردن نباشد.
- ناتوانی در رویاپردازی: وقتی سقف آرزوهای والدین کوتاه میشود، کودک هم یاد میگیرد که نباید رویاهای بزرگ داشته باشد.
- احتیاط افراطی یا خشم: این کودکان در آینده یا تبدیل به افرادی به شدت محافظهکار و ترسو میشوند (که فقط به فکر جمع کردن و خرج نکردن هستند) و یا افرادی خشمگین که حس میکنند حقشان خورده شده است.
آیا این ترسناک نیست؟ ما داریم کودکانی میسازیم که قبل از اینکه کودکی کنند، پیر شدهاند. کودکانی که به جای بازی با اسباببازی، قیمت دلار را چک میکنند. این «بلوغ زودرس اقتصادی»، نوعی تروما (Trauma) است که اثراتش تا دههها بر شخصیت آنها باقی میماند.
فرسودگی اخلاقی: وقتی «من» مهمتر از «ما» میشود
فشار اقتصادی طولانی مدت، فقط جیب ما را خالی نمیکند؛ بلکه میتواند اخلاقیات ما را هم ساییده کند. وقتی منابع محدود میشود و جنگ برای بقا در میگیرد، غریزه به ما میگوید: «اول خودت را نجات بده.»
در چنین جامعهای، همدلی کمرنگ میشود. کسی که خودش در حال غرق شدن است، نمیتواند دست دیگری را بگیرد. ما عصبیتر، بیرحمتر و تنهاتر میشویم. این تغییرات شخصیتی، همسایهها را از هم دور و اعضای خانواده را با هم غریبه میکند.
نتیجهگیری: در این کشتی طوفانزده چه باید کرد؟
نوشتن این خطوط تلخ است، اما انکار واقعیت، درمان نیست. ما نمیتوانیم به تنهایی اقتصاد کلان را یکشبه اصلاح کنیم، اما میتوانیم به عنوان یک روانشناس، راهکارهایی برای «حفاظت از آخرین سنگر» (یعنی روان خود و فرزندانمان) ارائه دهیم.
۱. احساس گناه را زمین بگذارید:
پدر و مادر عزیز، اگر امروز نتوانستید برای کودکتان اسباببازی گران بخرید، یا اگر حوصله بازی نداشتید، خودتان را سرزنش نکنید. شما در حال جنگ در خط مقدم هستید. همین که در این طوفان، کشتی خانواده را شناور نگه داشتهاید، شما یک قهرمانید. با خودتان مهربانتر باشید.
۲. کودکان را از اخبار فیلتر کنید:
نیازی نیست کودک ۷ ساله بداند تورم چند درصد است. اجازه دهید خانه، پناهگاهی باشد که در آن (حداقل در ظاهر) امنیت برقرار است. اضطراب خود را با همسرتان یا مشاور تقسیم کنید، نه با کودکان.
۳. شادیهای کوچک و رایگان بسازید:
وقتی نمیتوانیم به سفرهای لوکس برویم، باید یاد بگیریم با یک پیادهروی در پارک، یک چای دورهمی یا تماشای یک فیلم کمدی، دوپامین مغزمان را تأمین کنیم. نگذارید هیولای اقتصاد، خندیدن را هم از شما بگیرد.
۴. آگاهی، تنها سلاح باقیمانده:
درست است که حوصله و وقت کم است، اما آگاهی تنها چیزی است که در تورم گران نمیشود (حداقل در اینترنت). اجازه ندهید ذهنتان فقیر شود. حتی روزی ۱۵ دقیقه مطالعه یا گوش دادن به پادکست، به مغز شما یادآوری میکند که شما فراتر از یک «ماشین پولساز» هستید؛ شما یک انسانید.
آینده مبهم است و این ترسناک است. اما ما چارهای نداریم جز اینکه دستان یکدیگر را محکمتر بگیریم. در کلینیک آفتاب، ما نمیتوانیم جیب شما را پر کنیم، اما میتوانیم به شما کمک کنیم تا ظرفیت روانی خود را بالا ببرید تا در برابر این طوفان نشکنید. گاهی فقط «حرف زدن» و تخلیه این بار سنگین در یک فضای امن، میتواند انرژی لازم برای ادامه دادن را به شما برگرداند.









